- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد
2 زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن که چشم جادوی او بندها بر مار می بندد
3 مرا افسرده دارد سردمهریهای او چندان که بر مژگان سرشکم چون در شهوار می بندد
4 خیال عارض او می گشاید ده در جنت به رویم باغبان گر یک در گلزار می بندد
5 خرامت چون به دام حیرت آرد اهل گلشن را ز افغان غنچه سان مرغ چمن منقار می بندد
6 برفت از هوش جویا در نگاه اولین ورنه هر آن کس واله آن بت شور زنار می بندد