دلم به زخم توان داد، بی از عرفی شیرازی غزل 143

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

دلم به زخم توان داد، بی تپیدن نیست

1 دلم به زخم توان داد، بی تپیدن نیست که کشته ی تو نصیبش ز آرمیدن نیست

2 گذشت و سوختم از انتظار و باز ندید درین دیار مگر رسم باز دیدن نیست؟

3 ز باغ وصل جه حاصل؟ دلا تصور کن که میوه بر سر شاخ است و دست چیندن نیست

4 ز تربتم بگذر ای مسیح دم ، زنهار کزین زیاده مرا تاب آرمیدن نیست

5 دلم کباب شد ز غصه ی غمت عرفی مگو مگو که مرا طافت شنیدن نیست

عکس نوشته
کامنت
comment