- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل و دینم ببرد آن شوخ عیار چه میخواهد ندانم از من آن یار
2 بغیر از ناله و آه جگر سوز ندارم در غم عشقش دگر کار
3 چو دید او کز غم عشقش چنینم نمود آخر بمن بی پرده دیدار
4 ز یک جرعه ازآن جام تجلی شدم سرمست و دیوانه بیکبار
5 اگر صد بار روزی رخ نماید بحسن دیگرش بینم بهربار
6 شدم حیران میان نور و ظلمت چو دیدم آن خط و عارض بهم یار
7 رخش مارا برد رو سوی مسجد لبش گوید درآ در کوی خمار
8 بجان دارم نهان اسرار جانان چو منصورم اگر آرند بردار
9 اسیری را چو دید او محرم راز نهان از وی ندارد هیچ اسرار