دی دولتم مساعد و اقبال بنده بود از جامی غزل 326

دی دولتم مساعد و اقبال بنده بود

1 دی دولتم مساعد و اقبال بنده بود کان آفتاب سایه به حالم فکنده بود

2 سرو قدش فلک نپسندید در برم ور نی ز باغ عمر همانم بسنده بود

3 بارنده همچو ابر ازان گشت چشم من کایام وصل یار چو برق جهنده بود

4 بر شاخ گل که پیش رخش لاف لطف زد خندید غنچه در چمن و جای خنده بود

5 وصلش مجو در اطلس شاهی که دوختند این جامه بر تنی که نهان زیرژنده بود

6 آخر ز خون دیده روان ساخت کوهکن آن جوی سنگ را که پی شیر کنده بود

7 جامی به ناخوشی غمش عمر بگذراند خوش داشت خویش را دو سه روزی که زنده بود

عکس نوشته
کامنت
comment