1 گلروی من از غرور در ورد آویخت با سرو سهی و یاسمن مهر آمیخت
2 خورشید رخش چو بر گل انداخت نظر بیچاره ز تاب روش فی الحال بریخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 این جهان بی وفا با کس نکردست او وفا درد از او بسیار باشد زو نمی آید دوا
2 هر درختی کاو کشد سر بر فلک از بار و برگ هم بریزاند به قهرش عاقبت باد فنا
1 صبوح روی تو بر ما دوامست شب هجران تو بر ما چو شامست
2 هرآنکو نیست عاشق بر جمالت در این عالم بگو تا خود کدامست
1 نشست بار فراقی چو کوه بر دل ما به وصل خویش مگر حل کنی تو مشکل ما
2 به درد عشق رخت ای نگار سنگین دل بگو چه شد بجز از خون دیده حاصل ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به