1 گلروی من از غرور در ورد آویخت با سرو سهی و یاسمن مهر آمیخت
2 خورشید رخش چو بر گل انداخت نظر بیچاره ز تاب روش فی الحال بریخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ناگهان از در درآمد آن بت سرمست ما یک نظر بر ما فکند و دل ببرد از دست ما
2 گفتم از چنگش برون آرم دل گمگشته را لیک شست زلف آن دلخواه شد پابست ما
1 بسیار بگفتم دل دیوانه ی خود را پندم نکند گوش زهی خیره ی خود را
2 روی تو همی خواهم و خوبست مرا رأی تدبیر ندارم چکنم طالع بد را
1 به دوش برمفکن آن دو زلف مشکین را مکش به تیغ جفا عاشقان مسکین را
2 چه باشد ار به شب وصل شاد گردانی ز لطف خاطر، بیچارگان غمگین را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **