1 دشمنی دوسترویم افتادست که ز هسیتش نیست خواهم شد
2 هر رهی کان گرفتم اندر پیش گشت خر سنگ و بند راهم شد
3 بسکه زد رای ناصواب مرا عرض عرض و مال و جاهم شد
4 بو که باری ز دست او برهم بسلامت سر ار کلاهم شد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست
1 سالها خاطر مرا ز نشاط هیچ پروای قیل و قال نبود
2 ماه طبعم همیشه خرم بود مهر جان را سر زوال نبود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به