-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مه اشترسوار من که شد رخش فلک پستش خوش آن رهرو که در قید مهار مهر دل بستش
2 تن پاکش به پاکی دست برد از چشمه حیوان خضر کی یابد آن دولت که ریزد آب بر دستش
3 ز شاخ سدره آمد نخل او برتر عجب دارم که چون آسیب سنگ ناکسان نوشین رطب خستش
4 اگر صد نشتر محنت رسد بس باشد این مرهم که سوی سینه ریشان التفات خاطری هستش
5 به کحل دولت گیتی سیه چشمی نکرد آری سواد از سرمه «مازاغ » دارد نرگس مستش
6 گذشت از سی و چل بر ساحل بحر طلب عمرم خوش آن کافتد چو او صیدی پس از پنجاه در شستش
7 بود وصاف او جامی دلش را برق غم بادا اگر حرفی نه در وصف رخ او از زبان جستش