دوش چشمم ز فراق تو به خون از کمال خجندی غزل 414

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

دوش چشمم ز فراق تو به خون تر می‌شد

1 دوش چشمم ز فراق تو به خون تر می‌شد آه من بی مه رویت به فلک بر می‌شد

2 اشک می‌آمد و می‌شست ز پیش نظرم هرچه جز نقش تو در دیده مصور می‌شد

3 مه به کوی تو شب چارده خود بینه می‌گشت چو به آیینه روی تو برابر می‌شد

4 هرکجا زان لب شیرین سخنی می‌گفتند سخن قند نگفتم که مکرر می‌شد

5 قدر وصل تو دل امروز نکو می‌دانست اگر آن دولتش این بار میسر می‌شد

6 هر نسیمی که شب از زلف تو در مجلس ما می‌گذشت از دم او شمع معنبر می‌شد

7 آنکه وقتی نگران بود بر آن روی کمال گر همی‌دید کنونش نگران‌تر می‌شد

8 صفت عارض چون آب تو در دفتر خویش بیشتر زآن ننوشتم که ورق تر می‌شد

عکس نوشته
کامنت
comment