- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش چشمم ز فراق تو به خون تر میشد آه من بی مه رویت به فلک بر میشد
2 اشک میآمد و میشست ز پیش نظرم هرچه جز نقش تو در دیده مصور میشد
3 مه به کوی تو شب چارده خود بینه میگشت چو به آیینه روی تو برابر میشد
4 هرکجا زان لب شیرین سخنی میگفتند سخن قند نگفتم که مکرر میشد
5 قدر وصل تو دل امروز نکو میدانست اگر آن دولتش این بار میسر میشد
6 هر نسیمی که شب از زلف تو در مجلس ما میگذشت از دم او شمع معنبر میشد
7 آنکه وقتی نگران بود بر آن روی کمال گر همیدید کنونش نگرانتر میشد
8 صفت عارض چون آب تو در دفتر خویش بیشتر زآن ننوشتم که ورق تر میشد