1 ز چشمم جز سرشک لعلگون بیرون نمیآید بلی هرگز در از دریای خون بیرون نمیآید
2 نمکها بر جراحت زد تن درد آشنایم را دلم از خجلت شور جنون بیرون نمیآید
3 دلم را هرقدر خواهی به سنگ امتحان بشکن صدا زین ساغر لبریز خون بیرون نمیآید
4 نباشد شکوهای صاحب هنر را بر زبان جویا که هرگز از رگ یاقوت خون بیرون نمیآید
دیدگاهها **