چشمم چو روز واقعه در خواب از محتشم کاشانی غزل 261

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

چشمم چو روز واقعه در خواب می‌شود

1 چشمم چو روز واقعه در خواب می‌شود کین من از دل تو عنان تاب می‌شود

2 گفتی که آتشت بنشانم به آب تیغ تا تیغ میکشی دل من آب می‌شود

3 در مجلسی که باده باغیار می‌دهی خون جگر حوالهٔ احباب می‌شود

4 از روی سیمگون چو سحر پرده می‌کشی مه بر فلک ز شرم تو سیماب می‌شود

5 در طاعت از تواضعت اندیشهٔ جواب جنبش فکن در ابروی محراب می‌شود

6 آن وعدهٔ دروغ تو هم گه گهی نکوست کارام بخش عاشق بی‌تاب می‌شود

7 از بخت تیره هرچه طلب کرد محتشم چون کیمیای وصل تو نایاب می‌شود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر