آب چشمم تا به ماهی رفت و آهم تا به از جامی غزل 838

جامی

جامی

جامی

آب چشمم تا به ماهی رفت و آهم تا به ماه

1 آب چشمم تا به ماهی رفت و آهم تا به ماه هست بر درد دل من ماه تا ماهی گواه

2 شد معلم پیر در تعلیم خلق اما چه سود چون ندارد ابجد عشقت درست آن طفل راه

3 بعد ایامی که می بینم رخت پیش نظر گاه آب دیده مانع می شود گه دود آه

4 خاک پایت را نگه می دارد از رویم رقیب آن سیه رو هیچ روی من نمی دارد نگاه

5 افتم از شوقت من گریان به پای سرو و گل غرقه گشتم می زنم دستی به هر شاخ گیاه

6 جان شیرین گفتم آن لب را ز من تلخ آمدش گر پذیرد عذرم اکنون هستم از جان عذرخواه

7 نیست جامی را جزا با این همه دعوی مهر زان رخ نیکو جز آهی احسن الله جزاه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر