دوش چشمم هم به خواب از از محتشم کاشانی غزل 239

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود

1 دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود در میان خواب و بیداری دلم با یار بود

2 گرچه بود از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود

3 کار من دامن گرفتن کار او دامن کشی آن چه بر من می‌نمود آسان باو دشوار بود

4 هرچه در دل داشتم او را به خاطر می‌گذشت بی‌نیاز از گفتن و مستغنی از اظهار بود

5 گرچه بود آن شمع شب تا روز در فانوس چشم پردهٔ شرم از دو جانب مانع دیدار بود

6 آن چه آمد بر زبان با آن که حرفی بود و بس معنی یک دفتر و مضمون صد طومار بود

7 من به میل خاطر خود محتشم تا روز حشر ترک آن صحبت نمی‌کردم ولی ناچار بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر