-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روزم از بیم رقیبان نیست ره در کوی او شب روم، لیکن چه حاصل چون ببینم روی او؟
2 او بقتلم شاد و من غمگین، که گاه کشتتم ناگه آزادی نبیند ساعد و بازوی او
3 دارد آن ابرو کمان پیوسته بر ابرو گره از گره گویی بهم پیوسته شد ابروی او
4 من که در پهلوی او خود را نمیخواهم زرشک دیگری را چون توانم دید در پهلوی او؟
5 گر چه بس دورم، ولی هر جا که منزل میکنم می نشینم رو بکوی یار و خاطر سوی او
6 ما چو از هر سو بخاک کویش آوردیم رو بعد ازین روی نیاز ما و خاک کوی او
7 تا هلالی را فراقت چنگ بزم درد ساخت ناله دیگر برون می آید از هر موی او