- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فریاد مرا زین فلک آئینه کردار کائینه بخت من از او دارد زنگار
2 آسیمه شدم هیچ ندانم چکنم من عاجز شدم و کردم بر عجز خود اقرار
3 گویی که مگر راحت من مهر بتان است کاسباب وجودش به جهان نیست پدیدار
4 از گنبد دوار همی خیره بمانم بس کس که چو من خیره شد از گنبد دوار
5 بادیم و نداریم همی خیرگی باد کوهیم و زر و سیم نداریم چو کهسار
6 کوهیم که می پاره نکردیم ز سختی بادیم که می مانده نگردیم ز رفتار
7 ابریم که باشیم همیشه به تک و پوی وز بحر برآریم همی لؤلؤ شهوار
8 وانگاه به کردار کف خسرو غازی بی باک بباریم به کهسار و به گلزار
9 یک فوج همی بینم گم کرده ره خویش و ایام پریشان ز جهالت چو شب تار
10 یک قوم همی بینم در خواب جهالت پیکار ز دانش بر دانش پیکار
11 هنجار همی بینند از شعر من آری بینند ز انجم به شب تاری هنجار
12 چون کژدم خفته شده در بیغله مشغول بینند خیالاتی در بیهده هموار
13 من چون ز خیالات بری گشته ام آری باشد ز خیالات بری مردم هشیار
14 یک شهر همی بینم بی دانش و بی عقل افروخته از کبر سر و ساخته بازار
15 پس چونکه سرافکنده و رنجور بماندست هر شاخ که از میوه و گل کشت گرانبار
16 این شعر من از رغم عدو گفتم از ایرا تا باد نجنبد نفتد میوه ز اشجار
17 هیهات عدو هست نم شب که شود زو روی گل و چشم شکفه تازه و بیدار
18 لیکن چو پدید آید خورشید در آن دم ناچیز شوآن نم او جمله به یکبار
19 بدخواه بگرید چو بخندد به معانی از گریه نوک قلمم دفتر اشعار