خامه ام گاهی به او گر نامه از جویای تبریزی غزل 559

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند

1 خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند چون زبان کودکان در سالهایش واکند

2 چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است هر که شب را روز در اندیشهٔ فردا کند

3 مژده یاران کز وفور ناز امشب دور نیست چشمش استغنا اگر در کار استغنا کند

4 می درد از تیره روزی پردهٔ ناموس عشق شعله در شب خویشتن را بیشتر رسوا کند

5 پیش من نام خدا رعناتر از شاخ گلی است دست خونریزی چون بهر کشتنم بالا کند

6 آنچنان کز شعله چشم شمع محفل می پرد مضطرب دلهای ما را عشق بی پروا کند

عکس نوشته
کامنت
comment