- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند چون زبان کودکان در سالهایش واکند
2 چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است هر که شب را روز در اندیشهٔ فردا کند
3 مژده یاران کز وفور ناز امشب دور نیست چشمش استغنا اگر در کار استغنا کند
4 می درد از تیره روزی پردهٔ ناموس عشق شعله در شب خویشتن را بیشتر رسوا کند
5 پیش من نام خدا رعناتر از شاخ گلی است دست خونریزی چون بهر کشتنم بالا کند
6 آنچنان کز شعله چشم شمع محفل می پرد مضطرب دلهای ما را عشق بی پروا کند