1 دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود
2 دوش با طرهاش از تیرگی بخت مرا گلهای بود ولی قدرت تقریر نبود
3 عشق میگفتم و میسوختم از آتش عشق که در این مسالهام فرصت تفسیر نبود
4 کی جهان سوختی از عشق جهان سوز اگر در جهان جلوهٔ آن حسن جهان گیر نبود
5 بس که سرگرم به نظارهٔ قاتل بودم هیچ آگاهیم از ضربت شمشیر نبود
6 یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را خون دل میشد و دل با خبر از تیر نبود
7 نازم آن شست کمانکش که به جز پیکانش خواهشی در دل خون گشتهٔ نخجیر نبود
8 با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود
دیدگاهها **