-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارم برفت و از منِ دل خسته برشکست یاری چنان دریغ که بگذاشتم ز دست
2 حیف است دست باز گرفتن ز مهربان خاصه چه مهربان بتِ خوش باشِ خوش نشست
3 یک دم خیالِ او ز دو چشمم نمی رود زیرا تمام مستم از آن چشمِ نیم مست
4 گر گویمش دمی ز نظر رفته هست نیست ورگویم از غمش دلم آزرده نیست هست
5 هم چون زمین تحمّلِ بارِ غمش کنم تا آسمان شود به قیامت چو خاک پست
6 بر ما قیامت آمد و بگذشت و منتظر دیریست تا به موعدِ خلدست پای بست
7 ای باز از زبانِ فلان گوی با فلان گر هیچ یادت آید از صحبتِ الست
8 باز آ که در فراقِ تو زان ها که دیده ای شوریده تر شده ست نزاریِ می پرست
9 ورنه جواب ده که به ما در سلوکِ عشق آن کس رسد که کلّی از خویشتن برست