یار من، وه! که مرا یار از هلالی جغتایی غزل 190

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

یار من، وه! که مرا یار نداند هرگز

1 یار من، وه! که مرا یار نداند هرگز قدر یاران وفادار نداند هرگز

2 خوش طبیبیست مسیحا دم و جان بخش ولی چاره عاشق بیمار نداند هرگز

3 دردمندی، که چو من، تلخی هجران نچشید لذت شربت دیدار نداند هرگز

4 ما کجا قدر تو دانیم؟ که یک موی ترا هیچ کس قیمت و مقدار نداند هرگز

5 تا رخت هست کسی کی طرف گل بیند؟ مگر آنکس که گل از خار نداند هرگز

6 درد خود با تو چه گویم؟ که دل نازک تو حال دلهای گرفتار نداند هرگز

7 از هلالی مطلب هوش، که آن مست خراب شیوه مردم هشیار نداند هرگز

عکس نوشته
کامنت
comment