- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان ورنه به نسبت از تن، دورست راه تا جان
2 حیف آیدم بریدن، زلفت که آن دو زلفت هر مورگی است کان رگ، پیوسته است با جان
3 بر هر طرف که سروت، یک روز میخرامد میروید از زمین تن، میبارد از هوا جان
4 باد صبا ز کویت، جان میبرد به دامن در حیرتم کز آنجا، چون میبرد صبا جان؟
5 از شوق وصلت آمد، جان عزیز بر لب گر میشود میسر، سهل است گو بر آ جان
6 در گوشههای چشمت جان جای کرد جانا زیرا نیافت بهتر زان گوشه هیچ جا جان
7 جان و دلم فتادند، اندر محیط عشقت دل غرقه گشت و تا لب، آمد به صد بلا جان
8 در خلوت وصالت، سلمان چگونه گنجد؟ سلمان تنست و آنجا جای دلست یا جان