جسمم چو شمع در غم جانان از آشفتهٔ شیرازی غزل 1033

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

جسمم چو شمع در غم جانان گداخته

1 جسمم چو شمع در غم جانان گداخته تنها نه تن که در بدنم جان گداخته

2 بگداخت جان بجسمم و بس خوش دلم که هست خالص زری کز آتش سوزان گداخته

3 پروانه سوخت زآتش دیدار و دم نزد افسوس از آن که از تف حرمان گداخته

4 از چاک سینه جست زبس آه شعله دار سر همچو شمع تا بگریبان گداخته

5 شد همچو زیب چشم و فرو ریخت از مژه کاندر چراغ در شب هجران گداخته

6 اشکم گداخت در صدف دیده ایعجب لؤلؤ که دیده در دل عمان گداخته

7 خود از کجا همی جهد این برق خانه سوز کز او تمام دشت و بیابان گداخته

8 خون است لاله سربسر اما نمیچکد خونش بدل زداغ گلستان گداخته

9 تو آبشار رحمت و ساقی کوثری آشفته ات زتابش نیران گداخته

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر