-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جسمم چو شمع در غم جانان گداخته تنها نه تن که در بدنم جان گداخته
2 بگداخت جان بجسمم و بس خوش دلم که هست خالص زری کز آتش سوزان گداخته
3 پروانه سوخت زآتش دیدار و دم نزد افسوس از آن که از تف حرمان گداخته
4 از چاک سینه جست زبس آه شعله دار سر همچو شمع تا بگریبان گداخته
5 شد همچو زیب چشم و فرو ریخت از مژه کاندر چراغ در شب هجران گداخته
6 اشکم گداخت در صدف دیده ایعجب لؤلؤ که دیده در دل عمان گداخته
7 خود از کجا همی جهد این برق خانه سوز کز او تمام دشت و بیابان گداخته
8 خون است لاله سربسر اما نمیچکد خونش بدل زداغ گلستان گداخته
9 تو آبشار رحمت و ساقی کوثری آشفته ات زتابش نیران گداخته