- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار بی جرمی ز من بیزار شد ناگهان با دشمنانم یار شد
2 مونس جانش همی پنداشتم نام و ننگم در سر این کار شد
3 زاری و افغان من سودی نداشت چون بدیدم موجب آزار شد
4 دیده ام از خواب غفلت مست بود ای دریغا این زمان بیدار شد
5 در میان بحر شوق از ابر چشم دامنم مانند دریا بار شد
6 هر گلی کز باغ وصلش دل بچید عاقبت در چشم بختم خار شد
7 آخرالامر از فراق روی او دل ز جان، جان از جهان بیزار شد