یار بی جرمی ز من بیزار از جهان ملک خاتون غزل 581

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

یار بی جرمی ز من بیزار شد

1 یار بی جرمی ز من بیزار شد ناگهان با دشمنانم یار شد

2 مونس جانش همی پنداشتم نام و ننگم در سر این کار شد

3 زاری و افغان من سودی نداشت چون بدیدم موجب آزار شد

4 دیده ام از خواب غفلت مست بود ای دریغا این زمان بیدار شد

5 در میان بحر شوق از ابر چشم دامنم مانند دریا بار شد

6 هر گلی کز باغ وصلش دل بچید عاقبت در چشم بختم خار شد

7 آخرالامر از فراق روی او دل ز جان، جان از جهان بیزار شد

عکس نوشته
کامنت
comment