باده‌ام صافست و مطرب صاف از قاسم انوار غزل 405

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

باده‌ام صافست و مطرب صاف و ساقی صاف صاف

1 باده‌ام صافست و مطرب صاف و ساقی صاف صاف با سه صاف این چنین کس در نیاید در مصاف

2 گفت مشاطه که: زلفش بافتم، حسنش فزود زلف او از پر دلی در تاب شد، گفتا: مباف!

3 ما ازین غم‌ها نمی‌نالیم، ای جان و جهان غم چو سیل لاابالی، جان ما چون کوه قاف

4 گر ترا فرصت بود اندر میان عاشقان خویشتن را بازیابی در میان لام و کاف

5 یک سخن بشنو، اگر در راه دین داری دلی چون یکی باشد همه، پس از چه باشد اختلاف؟

6 زاهدا، ما را چه ترسانی؟ چو خود ترسیده‌ای آخر این شمشیر چوبین چند داری در غلاف؟

7 گر بگویم حال قاسم چیست در هجران دوست؟ غرق خون دل شود این کوه سنگین تا به ناف

عکس نوشته
کامنت
comment