- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بادهام صافست و مطرب صاف و ساقی صاف صاف با سه صاف این چنین کس در نیاید در مصاف
2 گفت مشاطه که: زلفش بافتم، حسنش فزود زلف او از پر دلی در تاب شد، گفتا: مباف!
3 ما ازین غمها نمینالیم، ای جان و جهان غم چو سیل لاابالی، جان ما چون کوه قاف
4 گر ترا فرصت بود اندر میان عاشقان خویشتن را بازیابی در میان لام و کاف
5 یک سخن بشنو، اگر در راه دین داری دلی چون یکی باشد همه، پس از چه باشد اختلاف؟
6 زاهدا، ما را چه ترسانی؟ چو خود ترسیدهای آخر این شمشیر چوبین چند داری در غلاف؟
7 گر بگویم حال قاسم چیست در هجران دوست؟ غرق خون دل شود این کوه سنگین تا به ناف