-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پشتم چو تیغ خم شد، از بار جوهر خویش جز پیش خود نیارم، هرگز فرو سر خویش
2 گر داغ سینهٔ خود خورشید را نمایم گردون دون ننازد دیگر به اختر خویش
3 دهر آرمیدگان را از جای برنیارد آب گهر بنازد بر موج لنگر خوبش
4 برده ست بو دماغم، از نشئه های داغم هر کس کشیده ساغر از کاسهٔ سر خویش
5 از آمد آمدِ حسن، پوشید خط رخش را گاهی نهان شود شاه، درگرد لشکر خوبش
6 صیاد من مگر خود آید به آشیانم صد بار آزمودم کوتاهی پر خوبش
7 سیلاب گریهٔ من، زان کو نمی کشد پا کرده ست سرخ رویم، اشک دلاور خویش
8 هرجا که پاگذاری، بر پارهٔ دل آید از ناز اگر نمایی، گلگشت کشور خویش
9 رحمی به حال زارش، گر باشدت رفوکن زخم دل حزین را با زخم خنجر خویش