پشتم چو تیغ خم شد، از بار از حزین لاهیجی غزل 617

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

پشتم چو تیغ خم شد، از بار جوهر خویش

1 پشتم چو تیغ خم شد، از بار جوهر خویش جز پیش خود نیارم، هرگز فرو سر خویش

2 گر داغ سینهٔ خود خورشید را نمایم گردون دون ننازد دیگر به اختر خویش

3 دهر آرمیدگان را از جای برنیارد آب گهر بنازد بر موج لنگر خوبش

4 برده ست بو دماغم، از نشئه های داغم هر کس کشیده ساغر از کاسهٔ سر خویش

5 از آمد آمدِ حسن، پوشید خط رخش را گاهی نهان شود شاه، درگرد لشکر خوبش

6 صیاد من مگر خود آید به آشیانم صد بار آزمودم کوتاهی پر خوبش

7 سیلاب گریهٔ من، زان کو نمی کشد پا کرده ست سرخ رویم، اشک دلاور خویش

8 هرجا که پاگذاری، بر پارهٔ دل آید از ناز اگر نمایی، گلگشت کشور خویش

9 رحمی به حال زارش، گر باشدت رفوکن زخم دل حزین را با زخم خنجر خویش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر