- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اتفاقم شب دوشین بوثاقی افتاد کاندرو بود حریفی صنمی حور نژاد
2 من و او بر صفت وامق و عذرا با هم کرده از اول شب خلوت و عشرت بنیاد
3 ناگه آن چارده شب ماه بتم را در سر هوس باختن یک ندبی نرد افتاد
4 مهره از کیسه برون کرد و بگسترد بساط پنج تا خصل باوستادی خود طرحم داد
5 کعبتین را چو بمالید بسیمین کف دست از دل طاسک پولاد برآمد فریاد
6 وه که در بازی فارد چه ظرافتها کرد ذوق آنم نرود در همه عمر از یاد
7 من چو نقد دل و جانرا بنهادم پیشش او زلب یکدو سه تا بوسه گروگان بنهاد
8 ده هزارش حیل و مکر بهر باختنی بیشمارش نکت و غمز بهر نطق گشاد
9 گفتمش گر تو اشارت کنی امشب فردا خانه گیرم بسر کوی تو ایحور نژاد
10 گفت سهل است ترا بر سر و چشمم جایست گفتم ایماه خدا عمر طویلت بدهاد
11 در سبکباری منصوبه ندیدم مثلش در همه عرصه آفاق ندیم و استاد
12 تا بدان دم که بزد داو و تمامی وا برد کافرین بر هنر و بازو و بر دستش باد
13 مدتی بود که تا ابن یمین بود ملول شب دوشین گره بسته ز کارش بگشاد