مستغنی از می آیم ز جان از جویای تبریزی غزل 996

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

مستغنی از می آیم ز جان نگاه او

1 مستغنی از می آیم ز جان نگاه او ما را بس است کاسهٔ چشم سیاه او

2 ارباب جستجوی، به راهش سپرده اند آن را که نیست دیدهٔ بینش به راه او

3 بدمستیی که چشم تو دیشب به کار برد باشد زبان هر مژه ات عذرخواه او

4 از نسبتی که هست به روی تو ماه را بر آسمان فخر بر قصد کلاه او

5 دایم به ناز بالش راحت بداده پشت هر دل که نوک آن مژه شد تکیه گاه او

6 محروم مانده آنکه ز فیض انابت است جویا بس است جرم نکردن گناه او

عکس نوشته
کامنت
comment