1 مصطفی گفت آدمیزاده که به خوردن حریص افتاده
2 باشدش چند لقمگک کافی که به ابقای او بود وافی
3 قامت او ازان بماند راست بهر طاعت به پا تواند خاست
4 لقمه را اولا مصغر کرد بعد ازان جمع قلتش آورد
5 یعنی آندم که لقمه بندی کار خرد باید به قدر و کم به شمار
1 ای صفت خاص تو واجب به ذات بسته به تو سلسله ممکنات
2 گر نرسد قافله بر قافله فیض تو در هم درد این سلسله
1 خواست یکی کور، زنی زشت روی کینه وری، طعنه زنی، زشت خوی
2 از شبه اش، چهره سیه رنگ تر وز سپرش، جبهه پر آژنگ تر
1 ای علم علم برافراخته چون علم از علم سرافراخته
2 خویشتن از علم علم ساختی چون عمل آمد علم انداختی