- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مشک تر بر برگ گل سودی بلای جان شدی کار جان چون ساختی غارتگر ایمان شدی
2 گرد لعل جانفزای خود فزودی خط سبز خضر را رهبر به سوی چشمه حیوان شدی
3 می شکافی موی در سر ضمیر دیگران صورت حال خودت گفتم چنین نادان شدی
4 روی تو ماه تمام آمد چرا چون ماه نو گوشه ابرو نمودی ناگه و پنهان شدی
5 غنچه امید من بود از تو عمری ناشکفت خرم آن روزی که چون دیدی مرا خندان شدی
6 نوخطان شهر را سربر خط فرمان توست کوس دولت زن که ملک حسن را سلطان شدی
7 یاد آن روزی که در ره دیدمت گفته به ناز راه خود رو جامیا چندین چرا حیران شدی