- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مشک ریزان میجهد، باد صبا از کوی دوست شاخهای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست
2 دوست میدارم نسیم صبح، راکو، در هوا تا نفس میآیدش، جان میدهد بر بوی دوست
3 دوست را هر دو جهان، گر چه هوا دارند و من دوستر میدارم، از هر دو جهان یک موی دوست
4 جان به رشوت میدهم، باشد که بگشاید، نقاب چون کنم نتوان به جانی باز کردن روی دوست
5 منصب سکان دولت گوی خوبی میزند آن سر صاحب سعادت کوکه گردد کوی دوست
6 یار، در میدان دولت خانه وصلم، چو نیست میکنم آمد شدی، پیش سگان کوی دوست
7 دوست دشمن پرور است ای دوستان تدبیر چیست خوی او این است و من خو کردهام با خوی دوست
8 ور به زورم میکشد یا میکشد، او حاکم است من ندارم، زور دست و پنجه و بازوی دوست
9 دوستان گویند: سلمان باز کش خود را ازو میکشم خود را و بازم میکشد دل سوی اوست