- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مشو، مشو، ز من خستهدل جدا ای دوست مکن، مکن، به کف اندُهم رها ای دوست
2 برس، که بیتو مرا جان به لب رسید، برس بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست
3 بیا، که بیتو مرا برگ زندگانی نیست بیا، که بیتو ندارم سر بقا ای دوست
4 اگر کسی به جهان در، کسی دگر دارد من غریب ندارم مگر تو را ای دوست
5 چه کردهام که مرا مبتلای غم کردی؟ چه اوفتاد که گشتی ز من جدا ای دوست؟
6 کدام دشمن بدگو میان ما افتاد؟ که اوفتاد جدایی میان ما ای دوست
7 بگفت دشمن بدگو ز دوستان مگسل برغم دشمن شاد از درم درآ ای دوست
8 از آن نفس که جدا گشتی از من بیدل فتادهام به کف محنت و بلا ای دوست
9 ز دار ضرب توام سکه بر وجود زده مرا بر آتش محنت میازما ای دوست
10 چو از زیان منت هیچگونه سودی نیست مخواه بیش زیان من گدا ای دوست
11 ز لطف گرد دل بیغمان بسی گشتی دمی به گرد دل پر غمان برآ ای دوست
12 ز شادی همه عالم شدست بیگانه دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست
13 ز روی لطف و کرم شاد کن بروی خودم که کرد بار غمت پشت من دوتا ای دوست
14 ز همرهی عراقی ز راه واماندم ز لطف بر در خویشم رهی نما ای دوست