مشو، مشو، ز من خسته‌دل جدا ای دوست از عراقی غزل 32

مشو، مشو، ز من خسته‌دل جدا ای دوست

1 مشو، مشو، ز من خسته‌دل جدا ای دوست مکن، مکن، به کف اندُهم رها ای دوست

2 برس، که بی‌تو مرا جان به لب رسید، برس بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست

3 بیا، که بی‌تو مرا برگ زندگانی نیست بیا، که بی‌تو ندارم سر بقا ای دوست

4 اگر کسی به جهان در، کسی دگر دارد من غریب ندارم مگر تو را ای دوست

5 چه کرده‌ام که مرا مبتلای غم کردی؟ چه اوفتاد که گشتی ز من جدا ای دوست؟

6 کدام دشمن بدگو میان ما افتاد؟ که اوفتاد جدایی میان ما ای دوست

7 بگفت دشمن بدگو ز دوستان مگسل برغم دشمن شاد از درم درآ ای دوست

8 از آن نفس که جدا گشتی از من بی‌دل فتاده‌ام به کف محنت و بلا ای دوست

9 ز دار ضرب توام سکه بر وجود زده مرا بر آتش محنت میازما ای دوست

10 چو از زیان منت هیچگونه سودی نیست مخواه بیش زیان من گدا ای دوست

11 ز لطف گرد دل بی‌غمان بسی گشتی دمی به گرد دل پر غمان برآ ای دوست

12 ز شادی همه عالم شدست بیگانه دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست

13 ز روی لطف و کرم شاد کن بروی خودم که کرد بار غمت پشت من دوتا ای دوست

14 ز همرهی عراقی ز راه واماندم ز لطف بر در خویشم رهی نما ای دوست

عکس نوشته
کامنت
comment