1 مردکز عیب خویش بیخبرست هنر دیگران شمارد عیب
2 جام بیچارگان چرا شکند آنکه مینای می نهد در جیب
1 ای صفاهان مژده کاینک شاه دوران می رسد جسم بیجان ترا از نو به تن جان میرسد
2 غصه را بدرود کنکاید مسرت این زمان درد را پیغام ده کاین لحظه درمان میرسد
1 دوش کانجم شد عیان بر این سپهر گرد گرد همچو پیکان های سیمین از درون تیره گرد
2 راست گفتی صد هزاران مهره از عاج سپید چیده نراد قضا بر آبنوسن تخه نرد