-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مراد و خضر عنان گیر باید از چپ و راست که کج روی نکنم ور نه عزم راه خطاست
2 عجب که باورم آید از راه اندیشی که آفتاب قیامت ز سایه ی طوبی است
3 به ملک صدق گنه را به عفو دشمنی است جزاء جرم در این خطه جزو کاه رباست
4 به میوه ای که رسد دست امیدوارم کن که دست کوته و شاخ بلند دام بلاست
5 ز بس که نور جمالش ز پرده می جوشد نیافتم که نقابش حریر و باد صباست
6 از آن من گردیدند طایران حرم که هر آن نوا که شنیدم شناختم که کجاست
7 جوی در وجود خود از مردمی نیابم هیچ عرق ز ناصیه بیرون جهد که شرم کجاست
8 به آدمی ی فرومایه دل مبند عرفی که این متاع زبون بازمانده ی یغماست