خاک کویش را پس از کشتن به خونم گل از جامی غزل 309

خاک کویش را پس از کشتن به خونم گل کنید

1 خاک کویش را پس از کشتن به خونم گل کنید خانه ای سازید و جانم را در او منزل کنید

2 چون بریزد خون من این بس دیت کز بعد قتل گاه گاهی نسبت خونم به آن قاتل کنید

3 حیف باشد خونم من در گردنش بهر خدا پیش ازان دم کو کشد خنجر مرا بسمل کنید

4 تن اگر بیمار شد بر سر میاریدم طبیب ای عزیزان کار تن سهل است فکر دل کنید

5 من ندارم طاقت دیدار و او تاب نظر پیش رویش پرده ای بهر خدا حایل کنید

6 نیست پیش اهل دل دردی ز بی دردی بتر چند تدبیر دوا درد دلی حاصل کنید

7 چند درد سر کشد جامی ز گفت وگوی عقل ای حریفان بازش از یک جرعه لایعقل کنید

عکس نوشته
کامنت
comment