- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب میزند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب
2 عمرها رفت و همان بیگانهای با ما، مگر در قیامت گرم خواهی شد به ما چون آفتاب؟
3 از بتان هند هرشب محفلم بتخانه است میرود از خانهٔ من صبح بیرون آفتاب
4 چند از بیم نم طوفان چشم تر، دهم پیکر شوریدهٔ خود را چو مجنون آفتاب
5 هیچ کس را سینه در عشق تو با من صاف نیست تیغ بر من میکشد آیینه همچون آفتاب
6 در شب وصلم شبیخون زد بس بر دل سلیم صبح میآید برون با تیغ پرخون آفتاب