- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مولی قوام دین که بر اقلیم حلّ و عقد کلک گره گشای تو فرمان روا بود
2 تر گردد از حیای کفت ابر هر زمان وین قطره ها کزو بچکد از حیا بود
3 با طبع تو مثل نتوان زد ز موج بحر کان جمله شورش و نقب و این سخا بود
4 از جود دست تو که بشکرست هر کسی دانی که چون منی به شکایت خطا بود
5 خاموشیم ز غایت بی برگیست از آنک باشد خموش سازی کان بی نوا بود
6 در انتظار جودتو صبرم بجان رسید و انصاف بیشتر زین طاقت کرا بود؟
7 زخم زبان و طالبقا را چه می کنم؟ خود این متاع صنعت بازار ما بود
8 چون این همه بباید گفتن که تا مرا بخشی محقّری کرم آنگه کجا بود؟
9 چون خون من بریخته باشی در انتظار پس هر چه زان سپس بدهی خون بها بود
10 دل پر امید و دست تهی از عطای تو بعد از قصیده یی و دو قطعه روا بود؟
11 این داوری بنزد تو آورده ام بگوی آن روز را که داور حاکم خدا بود
12 لایق بود که چون بروم من ازاین دیا با من ز بخشش تو همین ماجرا بود؟
13 من خود از این طمع نتوانم برید لیک این نام و ننگ و همّت و عرض شما بود
14 اینم بترکه مردم از این حال غافلند و آنگه مثل زنند که، شاعر گدا بود