- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است بنگر که دست فتنه چه بالا گرفته است
2 گاهی کشم سری به گریبان خویشتن از بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است
3 آشوب محشریست، دلش نام کردهام این قطره ای که شورش دریا گرفته است
4 نامی ست بی نشان که به آن فخر می کنند این هستیی که شهرت عنقا گرفته است
5 تنگ است اگر به غمکدهٔ شهر جا، حزین از دست ما، که دامن صحرا گرفته است؟