- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تیر مژگان کان دو چشم خوابناک انداختند در دل عشاق محنت دیده چاک انداختند
2 نقد دل نامد به کف گرچه پی آن گمشده آن رخ و زلف غبارآلوده خاک انداختند
3 بویی از میخانه زد بر ساکنان صومعه جویها در صحن آن کندند و تاک انداختند
4 کم طلب اشک نیاز از دیده آلودگان زانکه این گوهر به دامنهای پاک انداختند
5 شد دو چشمت غمزه زن در خاک و خون غلطید دل مرغ مسکین را به زخمی در طپاک انداختند
6 بر مغان بویی زد از لعل لب میگون تو صیت میخواری درین دیر مغاک انداختند
7 دست زد جامی به مسکین صولجان آن سوار همچو گویش سر به میدان هلاک انداختند