- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت خون عشرت را ز بی دردی عبث بر خاک ریخت
2 همچو آب جو که برگ گل برون آرد ز باغ با سرشکم لخت دل از دیدهٔ غمناک ریخت
3 هر گیاهی را رسد لاف فلاطونی زدن محتسب تا بر زمین افشردهٔ ادراک ریخت
4 از گل پیمانه می آید شمیم درد عشق باغبان خون دلم گویی به پای تاک ریخت