حال درد خود محب هرگز نگوید از کمال خجندی غزل 55

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

حال درد خود محب هرگز نگوید با طبیب

1 حال درد خود محب هرگز نگوید با طبیب سخت بیدردی بود نالیدن از درد حبیب

2 بوسه بر پای سگ کوی تو خواهم زد شبی تا بشویم لب که بوسیدم به آن دست رقیب

3 ای که خواهی دادبخش غم به مسکینان خویش چون منت مسکین ترم اول به من در آن نصیب

4 گفته بودی بر دلت خواهم زدن نیر دگر بارب این دولت چه خوش بودی که بودی عنقریب

5 پیرهن شد چاک بر تن گلرخان باغ را بس که از زلف تو پر کردند دامن ها ز طیب

6 سایه ای از ما غریبان ای عجب حیف آبدت سروی و از سرو کوته همتی باشد غریب

7 بر سر آنی از هم آوازان به خوش گوئی کمال گربر و جان در سر سروی کنی چون عندلیب

عکس نوشته
کامنت
comment