1 مقبلی آنکه روز و شب ادبار از سر و ریش او همی ریزد
2 دست بر نبض هر کسی که نهاد روح او از عروق بگریزد
3 هر کجا کو نشست از پی طب درزمان بانگ مرگ برخیزد
4 ملکالموت کوفته دارد اندر آن دارویی که آمیزد
1 ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
2 خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم
1 باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت
2 هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم