1 مقبلی آنکه روز و شب ادبار از سر و ریش او همی ریزد
2 دست بر نبض هر کسی که نهاد روح او از عروق بگریزد
3 هر کجا کو نشست از پی طب درزمان بانگ مرگ برخیزد
4 ملکالموت کوفته دارد اندر آن دارویی که آمیزد
1 خهخه به نام ایزد آن روی کیست یارب آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لب
2 در وصف حسن آن لب ناهید چنگ مطرب بر چرخ حسن آن رخ خورشید برج کوکب
1 ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
2 خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم
1 باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت
2 هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت