آیینه باش و عکس رخش بین در آینه از جامی غزل 869

آیینه باش و عکس رخش بین در آینه

1 آیینه باش و عکس رخش بین در آینه مشنو خبر که نیست خبر چون معاینه

2 گفتم توان جمال تو دیدن به عشوه گفت گر صاف دل چو آینه باشی هرآینه

3 ذرات کون آینه‌های جمال اوست نقشی دگر نموده رخش در هر آینه

4 صوفی تو خرقه‌پوشی و ما رند جرعه‌نوش ما بیننا و بینک الا مباینه

5 جامی چو در تلاطم بحر قدم فتاد فارغ شد از تموج احداث کاینه

عکس نوشته
کامنت
comment