1 میر طغرل بمرد و من گفتم ملکالموت کار مردان کرد
2 برهانید مردمان را زو مردمی کرد و سخت نیک آورد
3 قلتبانی که شصت سال بزیست یک درم سنگ نان خویش نخورد
1 ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
2 خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت
2 هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت