1 مشکین خطی از بعب تو بر می خیزد سودا بشب از دل قمر می خیزد
2 دیدم که شکر ز شام خیزد بسیار این شام عجب که از شکر می خیزد
1 زلف تو کان همه سرها دارد گوییا هیچ سرما دارد
2 گرد روی تو چرا حلقه کند گر نه با ما سر سودا دارد؟
1 نام تو بر زبان من باشد شکر اندر دهان من باشد
2 ای خوشا زندگی که من دارم اگر آن لعل جان من باشد
1 دلبرم سوی سفر خواهد شد کا رمن زیر و زبر خواهد شد
2 دل خون گشته ام اندر پی او از ره دیده بدر خواهد شد