مرو زین چشم تر ای اشک خونین دمبدم از جامی غزل 777

مرو زین چشم تر ای اشک خونین دمبدم بیرون

1 مرو زین چشم تر ای اشک خونین دمبدم بیرون شدم رسوا منه دیگر ز فرمانم قدم بیرون

2 به روز وصل خواهم چاک دل دوزم ز پیکانت که ماند شادی و عشرت درون اندوه و غم بیرون

3 به صحرا وقت گل آن نیست لاله بلکه آتشها ز خاک داغداران فراقت زد علم بیرون

4 زدی بر لوح سیم از مشک تر نونی رقم یعنی نیاید خوشنویسان را چنین حرف از قلم بیرون

5 نگویم راز آن لب گر چه خوردم خون ازو عمری بلی ندهد ز خم دردخورده باده نم بیرون

6 غمت از دل نرفت و رفت جان از تن نبوده ست آن که می گفتم غمت آید ز دل با جان به هم بیرون

7 گرفت از تنگنای شهر هستی خاطر جامی چه بودی گر قدم ننهادی از ملک عدم بیرون

عکس نوشته
کامنت
comment