1 مر کلک ترا سخاوت ، ای خسرو ، خوست شمشیر تو بر شیر بدارند پوست
2 کلک تو و شمشیر توزان زشت و نکوست کین دوزخ دشمنست و آن جنت دوست
1 ای رای تو با ضمیر گردون شد جفت پیدا بر تو هر چه فلک راست نهفت
2 مدح چو تویی چو من رهی داند گفت الماس خرد در سخن داند سفت
1 سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن
2 سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن
1 ای دست منت تو بمن بنده در دراز درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز
2 درهای رنج بسته بمن بر سخای تو بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز