1 ملک جمشید بنوشت از ره دور بشارت نامه ای نزدیک فغفور
2 چو از حد خدا پرداخت خامه برین ابیات کرد آغاز نامه:
1 نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟ سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟
2 روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟
1 تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است تا ببوسیدم سر کوی تو، جانم بر لب است
2 یا رب! آن ابرو، چه محرابی است کز سودای او؟ در زوایای فلک، پیوسته یارب یارب، است
1 میکشم دردی که درمانیش، نیست میروم راهی که پایانیش نیست
2 هر که در خم خانه عشق تو بار یافت برگ هیچ بستانیش نیست