1 مگو از مدعای زندگانی ترا بر شیوه های او نگه نیست
2 من از ذوق سفر آنگونه مستم که منزل پیش من جز سنگ ره نیست
1 شبی زار نالید ابر بهار که این زندگی گریهٔ پیهم است
2 درخشید برق سبک سیر و گفت خطا کرده ئی خندهٔ یکدم است
1 منکر نتوان گشت اگر دم زنم از عشق این نشه بمن نیست اگر با دگری هست
2 ای ترا حق خاتم اقوام کرد بر تو هر آغاز را انجام کرد
1 بود انسان در جهان انسان پرست ناکس و نابود مند و زیر دست
2 سطوت کسری و قیصر رهزنش بند ها در دست و پا و گردنش
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران