-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگو افسانه مجنون، چو من در انجمن باشم ازو، باری، چرا گوید کسی؟ جایی که من باشم
2 کسی افسانه درد مرا جز من نمی داند از آن دایم من دیوانه با خود در سخن باشم
3 رو، ای زاهد، که من کاری ندارم غیر می خوردن مرا بگذار، تا مشغول کار خویشتن باشم
4 جدا، زان سرو قد، گر جانب بستان روم روزی بیاد قد او در سایه سرو چمن باشم
5 چسان رازی کنم پنهان؟ که از صد پرده ظاهر شد مگر وقتی نهان ماند که در زیر کفن باشم
6 مرا جان کوه اندوهست و من جان می کنم، آری ترا چون لعل شیرینست، من هم کوهکن باشم
7 هلالی، چون نمی پرسد مرا یاری و غم خواری من مسکین غریبم، گر چه دایم در وطن باشم