1 معنی طلبی، بساط صورت ته کن بگذار حزین فسانه، ساز ره کن
2 در مجلس حال، قال را ره نبود دل می خواهی زبان خود کوته کن
1 سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟
2 کمی نبود خراش سینه ام را ای هلال ابرو به داغ دل چه ناخن می زنی آزرده جانی را؟
1 خواهم درین گلستان، دستوری صبا را تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را
2 تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی ای محتسب صلایی، پیران پارسا را
1 گل داغی ز عشق او، بیاراید جهانی را که یک خورشید بس باشد زمین و آسمانی را
2 خراب طاقتم در عاشقی، کز دل تپیدنها پیاپی می دهم جام تغافل، سرگرانی را