من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش از جامی غزل 501

من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش

1 من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش سرود بیخودی و آه عاشقانه خویش

2 به خون همی طپم از ناله های خود همه شب کسی نکرده چو من رقص بر ترانه خویش

3 خیال خال تو بردم من ضعیف به خاک چنانکه دانه کشد مور سوی خانه خویش

4 ز چشم سخت دلان دور دار عارض و خال به سنگ خاره مکن ضایع آب و دانه خویش

5 سخن به قاعده همت آید ای واعظ من و فسون محبت تو و فسانه خویش

6 خوشم به شعله این آه آتشین همه شب مرا چو شمع سری هست با زبانه خویش

7 بر آستانه تو خاک شد سر جامی چه می کشی قدم از خاک آستانه خویش

عکس نوشته
کامنت
comment