من و پاس تیر جفای او که از مشتاق اصفهانی غزل 145

مشتاق اصفهانی

آثار مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

من و پاس تیر جفای او که مباد بر جگری رسد

1 من و پاس تیر جفای او که مباد بر جگری رسد که ز غیرتم کشد آن ستم که ز دوست بر دگری رسد

2 طلبی نگین وصال او بکف اینقدر ز چه مدعی گهری چنین نه‌سزا بود که بچون تو بد گهری رسد

3 همه بلبلان و سرود خوش من و ناله‌ای که درین چمن ز سرایتش دو سه قطره‌ای ز دلی بچشم تری رسد

4 بنشان ز بوسه آتش دل تشنه کام وصال خود چه زیان دجله ز قطره‌ای که بآتشین جگری رسد

5 نکنم طلب ز جحیم هم که تری ز چشم ترم برد که عیان بود چه بقلزمی ز حرارت شرری رسد

6 ز تو شهره‌ام چه بشهر و کوچه نهان کنم غمت از عدو بکسی که شق شده پرده‌اش چه ضرر ز پرده دری رسد

7 تو که باغ پرگل و میوه‌ای چه تمتع از تو که هیچ گه نه به بلبلان ز تو نکهتی نه به باغبان ثمری رسد

8 شده روزگار من این چنین ز غمت سیاه و نیم غمین نرسد ز دور فلک شبی که نه از پیش سحری رسد

عکس نوشته
کامنت
comment